تاملی بر واژگونی فواره ی سیاست در استان زنجان
( مصداق ظهور و سقوط برمکیان ) بازی در حوزه ی سیاست انسان های بزرگی را می طلبد که می بایست علاوه بر بهره مندی از تربیت سیاسی ، ظرفیت لازم جهت تحمل فشار ناشی از واژگونی فوراه ی سیاست را نیز دارا باشند !
تحلیل گران اجتماعی که سپهر سیاست در استان زنجان را زیر نظر دارند ، چندیست که متوجه افول ستاره ی سیاسی برخی نوسفران مسیر سیاست شده اند و این نوسفران ، همانانی هستند که در مدت کوتاه طلوع ستاره ی اقبال سیاسی خویش ، انگشت در چشم زمین و زمان کردند و با تفرعن ، کلیه ی ساختارهای سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی استان را در هم کوبیدند و در نهایت ، در سایه سار تفرعن سیاسی خویش ، به همان بلایی دچار شدند که پیشینیان بدان مبتلا شده و با واژگونی فواره ی سیاست ، به چاه ذیل رذالت در افتاده اند ! تاریخ دوران عباسی ، از واژگونی فواره ی سیاست در امر حکمرانی ، گواهی بی بدیل دارد که خود ، دستمایه ای جهت تنظیم این محتوای عبرت آموز گردیده است !
آری ، در تاریخ دوران اسلامی ، حکایتی درس آموز از ارتباط سیاسی خاندانی ایرانی با نام برمکیان با خلفای عباسی ذکر شده است که بسیار قابل تامل می باشد.
و اما خاندان برمک ، خاندانی ایرانی بودند که در دربار عباسیان نفوذ فراوان داشتند و تعدادی از آنها به وزارت خلفای عباسی نیز منصوب شدند . تا جایی که جعفر برمکی حتی با هارون الرشید دوستی فوق العاده نزدیکی داشت. روزی که این دو ، به باغی رفته بودند ، هارون هوس سیب کرد و به جعفر گفت برایم سیب بچین، جعفر دور و بر را نگاه کرد و چیزی که بتواند زیر پایش بگذارد و بالا برود پیدا نکرد هارون گفت بیا پا روی شانه ی من بگذار و بالا برو. جعفر این کار را کرد و سیبی چید و با هارون خوردند و خوششان آمد. هارون به باغبان گفت برای پرورش این باغ قشنگ از من چیزی بخواه. باغبان که از برمکیان بود ، گفت : « قربان می خواهم که دست خطی به من بدهید که من از خاندان برمک نیستم » ! همه تعجب کردند ، اما به هر حال هارون این دستخط را به باغبان داد بعدها هارون از نفوذ برمکیان در حکومتش خیلی ترسید و بر اثر سعایت بعضی از اطرافیان، دستور قلع و قمع برمکیان را صادر کرد و همه ی آنها را کشتند؛ زمانی که برای کشتن باغبان رفتند باغبان دستخط خلیفه را نشان داد و گفت من برمکی نیستم این مسئله به گوش هارون رسید و از باغبان پرسید چطور آن روز چنین چیزی را پیش بینی کردی و این دستخط را از من گرفتی؟ باغبان گفت من در این باغ چیزهای مفیدی یاد گرفته ام از جمله این که می بینم وقتی آبفشان ( فواره ) را باز می کنم قطرات آب رو به بالا می روند ، و وقتی به اوج خودشان می رسند، سقوط می کنند و به زمین میفتند. بنابراین وقتی دیدم جعفر پا روی شانه ی شما گذاشت، متوجه شدم که به نقطه ی اوجش رسیده و دیر نیست که سقوط کند، و وقتی هم چیزی سقوط می کند ، هر چه بزرگتر باشد ، خسارت بیشتری وارد می آورد. و فهمیدم که اگر جعفر سقوط کند، ما را هم با خودش به نابودی می کشاند بنابر این دستخط گرفتم که برمکی نیستم . این حکایت تاریخی ، اگر چه می تواند بعنوان حکایت و قصه ی درس آموز ، دستمایه ای عبرت آلود داشته باشد ، اما ، حکایت این روزهای برخی چهره های سیاسی در استان می باشد که ای کاش ، همانانی که در سیاست ، گمانشان بر این بود که فواره ی آنان هرگز واژگونه نمی شود ، اندکی در تاریخ پیشینیان تامل می داشتند تا پی به این واقعیت آریان ببرند که ، در سرنوشت تمامی فواره ها ، واژگونگی قرار داده شده است و چه بهتر که اگر دست روزگار ، تیغی به دستت داد ، پیش از قلع و قمع دیگران ، به سرنوشت فواره و واژگونگی اش بیندیش ، تا نه از چشم جماعت بیوفتی و نه از صندلی ریاست… و اما پایان کلامم ، ذکر حکمتی عبرت آموز از مولای متقیان امام علی علیه السلام هست که فرموده اند : «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لَا یَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ. سنگ را به همان جایی که از آنجا آمده، برگردانید؛ که همانا شرارت را جز شرّ بازنمیدارد